مذهبی

توشل شهدا در جبهه به حضرت زهرا (س)

توسل شهدا به حضرت زهرا (س)

ارتباط معنوی رزمندگان در طول دفاع مقدس با حضرت فاطمه­ زهرا (س) و توسل به وجود مبارک آن حضرت، همواره گره‌گشای مشکلات جنگ بود. در این بین، عملیات­‌هایی همچون «کربلای ۵» و «والفجر ۸» که با رمز مبارک «یا فاطمه ­الزهرا (س)» انجام شد، علاوه بر آشکار شدن جلوه‌های علوی و فاطمی شخصیت نیرو‌های عمل کننده، نحوه‌ شهادت رزمندگان در این عملیات­‌ها، بی‌شباهت با نحوه شهادت حضرت صدیقه طاهره (س) نبود که خود نشان از عمق ارتباط شهدا با حضرت زهرا (س) داشت.در ادامه مطلب ۴ مورد از توسل و عنایت حضرت فاطمه (س) را به رزمندگان و شهدا دفاع مقدس با هم میخوانیم.

توسل شهدا به حضرت زهرا

توسل شهید برونسی به حضرت زهرا(س)

هنوز عملیات درست و حسابی آغاز نشده بود که که کار گره خورد. گردان ما زمینگیر شد و حال و هوای بچه هاُ حال و هوای دیگری. تا حالا این طور وضعی برام سابقه نداشت.

نمی‌دانم چه‌شان شده بود که حرف شنوی نداشتند. همان بچه‌هایی که می‌گفتی برو توی آتش، با جان و دل می‌رفتند! به چهره بعضی‌ها دقیق نگاه می‌کردم. جور خاصی شده بودند؛ نه می‌شد بگویی ضعف دارند؛ نه می‌شد بگویی ترسیدند. هیچ حدسی نمی‌شد بزنی.
هرچه براشان صحبت کردم، فایده‌ای نداشت. اصلا انگار چسبیده بودند به زمین و نمی‌خواستند جدا شوند. هر کار کردم راضیشان کنم راه بیفتند، نشد. اگر ما توی گود نمی‌رفتیم، احتمال شکست محور‌های دیگر هم زیاد بود، آن هم با کلی شهید. پاک در مانده شدم.

نا‌امیدی در تمام وجودم ریشه دوانده بود. با خودم گفتم چه کار کنم؟ سرم را بلند کردم روبه آسمان و توی دلم نالیدم که: خدایا خودت کمک کن. از بچه‌ها فاصله گرفتم؟ اسم حضرت صدیقه طاهره (س) را از ته دل صدا زدم و متوسل شدم به وجود شریفش. زمزمه کردم: خانم خودتون کمک کنین. منو راهنمایی کنین تا بتونم این بچه‌ها رو حرکت بدم. وضع ما رو خودتون بهتر می‌دونین.

چند لحظه‌ای راز و نیاز کردم و آمدم پیش نیرو‌ها. یقین داشتم حضرت تنهام نمی‌گذارند. اصلا منتظر عنایت بودم توی آن تاریکی شب و توی آن بیچارگی محض، یکدفعه فکری به ذهنم الهام شد. رو کردم به بچه‌ها. محکم و قاطع گفتم: دیگه به شما احتیاجی ندارم! هیچ کدومتون رو نمی‌خوام. فقط یک آرپی جی زن از بین شما بلند شه با من بیاد. دیگه هیچی نمی‌خوام. زل زدم به‌شان.

لحضه شماری می‌کردم یکی بلند شود. یکی بلند شد. یکی از بچه‌های آرپی جی زن. بلند گفت: من می‌ام. پشت بندش یکی دیگر ایستاد. تا به خودم آمدم همه یگردان بلند شده بودند. سریع راه افتادم، بقیه هم پشت سرم. پیروزیمان توی آن عملیات، چشم همه را خیره کرد. اگر با‌‌ همان وضع قبل می‌خواستیم برویم، کارمان این جور گل نمی‌کرد. عنایت‌ ام ابی‌ها (س) باز هم به دادمان رسید بود.»

از حضرت زهرا (س) دست برندارید

شهید «الله­یار جابری»

علی‌­رضا حق­گو: گلوله­‌های دشمن پشت سر هم می‌ریخت روی سرمان. مانده بودیم چه‌کار کنیم. جابری گفت: «متوسل بشین به حضرت فاطمه (س) تا بارون بیاد». دست برداشتیم به دعا و حضرت زهرا (س) را واسطه کردیم. یک ربع نگذشته بود که باران و آتش دشمن آرام شد.

الله­یار داشت از خوشحالی گریه می‌کرد. گفت: «یادتون باشه از حضرت فاطمه (س) دست برندارین. هر وقت گرفتار شدین امام زمان (عج) را قسم بدین به جان مادرش، حتماً جواب می‌گیرید».

شهید احمد کاظمی و عنایت حضرت فاطمه زهرا (س)

شهید احمد کاظمی از شهدایی است که در پرتو عنایات ائمه به ویژه فاطمه زهرا سلام‌الله علیها به جایگاهی رفیع دست یافت. در بخشی از کتاب “مهر مادر” یکی از همرزمان این شهید نقل می‌کند:

ارادت عجیب به حضرت زهرا (س) داشت، در هر پست و مقامی بود مجلس عزای فاطمیه را برپا می‌کرد و خودش هم مانند خادمان، در کنار در می‌ایستاد و خوش آمد می‌گفت. در نیروی هوایی که بود مسجد حضرت زهرا (س) را در پادگان ولی‌عصر (عج) راه‌اندازی کرد.

وقتی به فرماندهی نیروی زمینی انتخاب شد در مراسم رسمی پشت تریبون رفت و خدا را به حق حضرت زهرا (س) قسم داد و گفت «من دوست داشتم در نیروی هوایی شهید شوم ولی ان‌شاءالله در نیروی زمینی دوران شهداتم فرا برسد.»

علت این همه عشق و علاقه‌اش به حضرت زهرا (س) را دوستان قدیمی او می‌دانستند. یکی از آن‌ها می‌گفت «اوایل سال ۱۳۶۱ در عملیات بیت‌المقدس در خدمت حاج احمد بودیم. او فرمانده تیپ نجف بود. نیروها خیلی به او علاقه داشتند.

در حین عملیات به سختی مجروح شد، ترکش به سرش خورده بود. با اصرار او را به بیمارستان صحرایی بردیم. شهید کاظمی می‌گفت «کسی نفهمد من زخمی شدم. همین جا مداوایم کنید. می‌خواست روحیه‌ی نیروها خراب نشود.»

دکتر گفت «این زخم عمیق است، باید کاملاً مداوا و بعد بخیه شود» به همین دلیل بستری شد. خونریزی او به قدری زیاد بود که  بی‌هوش شد. مدتی گذشت، یک دفعه از جا پرید!

گفت «بلندشو، باید برویم خط» هر چه اصرار کردیم بی‌فایده بود. بالاخره همراه ایشان راهی مقر نیروها شدیم. در طی راه  از ایشان پرسیدم: شما بی‌هوش بودی، چه شد که یک‌دفعه از جا بلند شدی؟ هر چه می‌پرسیدم جواب نمی‌داد.

قسمش دادم که به من بگویید که چه شد؟ نگاهی به چهره‌ی من انداخت و گفت «می‌گویم، به شرطی که تا وقتی زنده‌ام به کسی حرفی نزنی.»

بعد خیلی آرام ادامه داد «وقتی در  اتاق خوابیده بودم، یک باره دیدم خانم فاطمه زهرا (س) آمدند داخل اتاق، به من فرمودند: چرا خوابیدی؟ گفتم: سرم مجروح شده، نمی‌توانم ادامه دهم. حضرت زهرا (س) دستی به سر من کشیدند و فرمودند: بلند شو، بلند شو، چیزی نیست، برو به کارهایت برس.»

وقتی حاج احمد به منطقه برگشت در جمع نیروها گفت «من تا حالا شکی نداشتم که در این حنگ ما برحق هستیم، اما امروز روی تخت بیمارستان این موضوع را با تمام وجود درک کردم.»

توسل شهدا به حضرت زهرا

حضرت زهرا (س) سیرآب‌مان کرد

شهید «محمد حسن فایده»

غلام‌­علی ابراهیمی: پانزده نفری افتادیم توی محاصره دشمن. از فشار تشنگی بی­‌حال و خسته خواب­‌مان برد. وقتی بیدار شدیم، (شهید) «محمد حسن فایده» گفت: «حضرت زهرا (س) در خواب به من آب دادند و قمقمه یکی از شهدا را پر از آب کردند».

فوری رفتیم سراغ قمقمه­ شهدایی که اطراف‌­مان بودند. یکی از قمقمه‌ها پر بود از آب خنگ. انگار همین الان داخلش یخ انداخته بودند.

همه از آب شیرین و گوارا؛ که مهریه حضرت زهرا (س) است سیرآب شدیم.

امتیاز ما
برای امتیاز به این نوشته کلیک کنید!
[کل: 1 میانگین: 5]

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا